ما دوست‌داریم خودمان را گول بزنیم، چگونه؟ با پژوهش‌نکردن

حماسه‌ی ۳۷ را که یادتان هست؟ خب چون مرغ همسایه‌ غاز است ما هم همیشه پیش‌خودمان فکرمی‌کنیم این‌جور مسائل همیشه برای خود ما پیش می‌آید و خارجی‌ها (این خارجی‌ها و خارج و مشتقاتش واقعن واژه‌ای‌ست که نیازمند یک مطلب جداگانه است) همیشه درباره‌ی مسائلی که در این وب ِ بی‌رحم می‌بینند می‌توانند عاقلانه قضاوت کنند.

ولی این‌طور نیست. چند روز پیش یک آقای شوخی به‌نام جِی برنسکام عکسی را منتشرکرد از مردی خندان که در کنار جنازه‌ی یک دایناسور نشسته و به دوربین لبخندمی‌زند. در شرح این عکس آقای برنسکام نوشته بود: «عکسی از یک مرد بی‌شرف که در کنار جنازه‌ی یک تریکراتاپس که تازه سلاخی‌کرده لبخند می‌زند. این عکس را همخوان کنید تا جهان نام این مرد پست را بداند و او را لعنت کند.

 
10506907_796242320407475_4699968639431015422_oولی عکس منتشرشده چیزی نبود جز عکسی از استیون اسپیلبرگ، کارگردان معروف فیلم‌های علمی‌تخیلی پشت صحنه‌ی فیلم پارک ژوراسیک و در کنار ماکت یک دایناسور.

عکس فوق ۴۱۸۰۰ بار هم‌خوان (share) شده و ۹۷۰۰ نفر پای آن نظرگذاشته‌اند و ۱۶۰۰۰نفر هم آن‌را پسندیده‌اند. نکته‌هایی که در زمینه‌ی این عکس (و تمام عکس‌های مشابه‌اش) به نظر می‌رسد عدم پرسش افرادی که آن را همخوان‌کرده‌اند (از اظهارنظر‌های دیوانه‌واری که پای عکس شده کلّن صرف نظر می‌کنیم و خودتان بهتر است آن‌ها را بخوانید تا با فضایشان آشنا شوید) اینکه اصلن دایناسورها مگر سالیان سال نیست که نسلشان از روی زمین منقرض شده است؟ پس این عکس جعلی‌ست. از نشناختن چهره اسپیلبرگ که یک چهره‌ی بین‌المللی‌ست توسّط جمع زیادی از مردم هم صرف نظر می‌کنیم. چون در بسیاری از جوامع، مردم با یک خط دایال‌آپ ساده به اینترنت وصل می‌شوند و فیسبوک سرگرمی ارزانی برای آنها به شمار می‌رود.

سایت‌هایی مثل مبارزه با چرندیات اینترنتی که نمونه‌هایشان هم انگشت‌شمار است لازم هستند ولی کافی نه. مردمی که ادعای زندگی در عصر اطلاعات را دارند باید خود را به سلاح پژوهش (با یک کلیک در گوگل یا هر موتور جست‌وجوی دیگری) مجهز کنند تا گول هیچ آدم شوخ یا ناشوخی را نخورند.

زاپاس: عکس مرد ِ دایناسورکش در فیسبوک آقای برنسکام

 

باباطاهر!

شب – داخلی – شورولت آقاهوشنگ

بهروز: می‌گم. خوب شد محترم رفت دم خونه‌ی آقاشیکه، آقا شیکه گفته می‌ره جای دیگه. بهتر ، چشمون تو چشش نمی‌افته.

منیژه: کاش محترم خانم اینا با این ماشین میومدن، ماهم با همون پیکانه.

بهروز: این چه حرفیه می‌زنی منیژه؟ این شیک‌تره.

منیژه: یه پا واسه خودت آقا شیکّه‌ایا. آب پیدا نمی‌کنی. مگه ما می‌خوایم پز بدیم؟ من واسه سرما می‌گم. سوز آدمو دیوونه می‌کنه.

بهروز: عادت می‌کنی.یعنی بائَس عادت کنی.

منیژه: به چی عادت می‌کنم؟

بهروز: این تو ضبطی پخشی چیزی پیدا نمیشه؟ نه بابا.

منیژه (داد می‌زند) : می‌گم به چی عادت می‌کنم؟

بهروز (داد می‌زند) : اَه، به هیچی بابا، به سرما دیگه. اَه.

بهروز:نگرد بابا، ضبط این تو پیدا نمی‌شه. آقا هوشنگ ضبط چه می‌دونه چیه؟ آقا هوشنگ همش آهنگای باباطاهر دوست داره.

منیژه: دیگه تو ماشین آقاهوشنگ نشستی لیچار بارش نکن.

vlcsnap-2014-07-11-09h08m17s118

بهروز از هوشنگ شِِورُلت را درخواست می‌کند

شب – خارجی – داخل کوچه

بهروز: هوشنگ خان، بیا.

{بهروز به هوشنگ نزدیک می‌شود و او را ماچ‌میکند}

هوشنگ: اِ، بهروزجون ماچ نکن.

بهروز: باشه، ماچ نمی‌کنم. فقط آقاهوشنگ، بذا ما با شِورُلت بریم.

هوشنگ: بهروز من آدم خسیسی نیستم. هوا سرده، زنت آبستنه سرما می‌خوره ها، ببین چه بخاری از دهن من داره درمیاد.

{هوشنگ ها می‌کند، ولی اتفاقی نمی‌افتد}

بهروز: خیلیم بخار نداشت، جون من؟ جون من؟ آقا هوشنگ، تو مرد لارجی هستی. جون من، بذا ما با شِورُلتت حال کنیم. ما جوونیم. بیشتر خوشمون میاد، جون من؟ جون من؟ اصن یه پتو متو از تو رخت‌خواباتون ورمی‌داریم دورمون می‌پیچیم که سرما نخوریم. آقا هوشنگ؟ بذا ما دل زنمونو خوش کنیم. خداپیغمبری من همیشه پشت سرت گفتم الآنم می‌گم. باورنداری، برو  سئوال کن.از هرکی می‌خوای سئوال کن. من همیشه گفتم آقا هوشنگ جای پدر ماست. من هیچ‌وقت یادم نمی‌ره. تو توی یه عیدی، به من که بچّه بودم  یه عیدی نو دادی. آره تو. ای‌وللا، بدون هیچ چشم‌داشتی. خیلی حرفه‌ ها، یه بزرگتری به یه بچّه‌ای حال بده. بدون اینکه بزرگترا بفهمن، امّا تو این کارو کردی. ای وللا. بوی عیدی بوی توپ، بوی کاغذرنگی، بوی اسکناس نو لای کتاب، آقا هوشنگ من با همینا زمستونو سر می‌کنم، من با همینا، خستگیمو درمی‌کنم. دیگه بذار ماچت کنم.

{بهروز هوشنگ را ماچ می‌کند}

بهروز: جون بهروز؟

هوشنگ: جون بهروز.

بهروز: جون بهروز؟

هوشنگ: جون بهروز.

بهروز: دمت گرم. دمت گرم آقا هوشنگ، سوییچ. ببین، جاسوییچی‌شم دارم.


vlcsnap-2014-07-11-09h03m58s85vlcsnap-2014-07-11-09h04m10s236

شهروز

شب – داخلی – خانه‌ی بیژن

{تلفن زنگ می‌زند}

بیژن: یکی این صاب‌مرده رو جواب بده، اَه.

شهروز (درحال فیلم‌برداری) : شهرام و شهناز دو خواهر و برادر هستند که اسم‌هایشان با «ش» شروع می‌شود. بابای ما همه‌ی هنرش این بوده که اسم بچه‌هاش با «ش» شروع بشه. همون هنری که بابای خودشم داشته و اسم پسراشو با «ب» شروع کرده. حالا چرا بابای ما حرف «ش» رو انتخاب کرده، خدا می‌دونه.

vlcsnap-2014-07-11-09h02m02s171

امیر و مصطفا

شب – خارجی – بیرون خانه‌ی عمّه محترم

{امیر و دوستش با موتور دم خانه‌ی عمّه‌ی امیر آمده‌اند}

امیر: خوبه خوبه، دمت گرم.

آقا هوشنگ (ازپشت آیفن): بله؟ محترم تویی؟

امیر: هه، هه.

مصطفا: خوب امیرجون، دیگه مارو ندیدی حلالمون کن.

{موتور را راه می‌اندازد و دارد دور می‌شود}

امیر (داد می‌زند): مگه می‌خوای بمیری؟ می‌خوای تصادف کنی؟ قراره موشک بخوره تو سرت می‌گی حلال کن؟ ها مسخره؟

مصطفا (درحال دورشدن): می‌خوام برم جبهه.

vlcsnap-2014-07-11-08h59m35s234

امیرمحمّد و راننده اتوبوس

شب – داخلی – اتوبوس دوطبقه

صدای مرد اوّل: آره دیگه آقا، زد، بد زد.

امیر: خانم چی‌شده؟ کی زده؟

{زن جواب نمی‌دهد}

صدای مرد اوّل: آدم تو واحد دلش تو مشت‌شه، اگه بزنه به واحد چی می‌شه؟ گفته می‌خوام سی‌تا بزنم.

صدای مرد دوم: اگه ایران تسلیم بشه نمی‌زنه، بعد اگه نشه باز می‌زنه.

صدای مرد سوّم: اینا رو تو روز می‌زنه یا تو شب؟

صدای مرد دوّم: اینا رو برای اینکه ردشونو رادار نگیره، بیشتر تو شب می‌زنن.

{امیرمحمّد از طبقه دوّم به پایین می‌آید}

امیر: آقا چی شده؟ کی زده؟

راننده: استقلال به پرسپولیس زده.

امیر:ها، من فکرکردم صدّام موشک زده. استقلال زده؟ چندتا زده؟

راننده: پنجعلی زد.

امیر: پنجعلی؟ پنجعلی که تو پرسپولیسه که.

زن مسافر: نخیر پسر، صدّام زده، سی تا می‌خواد موشک بزنه به تهران.

امیر: پس زد، به تهران زد آره؟ کجا رو زد؟

راننده: زد وحیدیه، قیامت بود ظهر اونجا.

امیر: یا ابوالفضل، دیدی بالاخره زد؟ من هی گفتم و مامان‌بزرگه باور نکرد، حالا این همه راهو اومدیم، همه رو باید برگردیم.

راننده: درختی نبود؟

امیر: پیاده می‌شم، نگه‌دار. دستت‌ دردنکنه.

vlcsnap-2014-07-11-08h55m21s70 vlcsnap-2014-07-11-08h55m19s44

امیرمحمّد و معلّم

روز – داخلی – کلاس درس

معلّم: امیرمحمّد گلکار، حواست کجاست؟ نه می‌نویسی، نه فکرکردنت شبیه کسیه که به سئوالای امتحانی فکرمی‌کنه، نه می‌ری. حواست کجاست؟

امیرمحمّد: آقا، ما تا جایی که بلد بودیم نوشتیم. بعد یهو رفتیم تو فکر.

معلّم: خب نرو تو فکر، ورقه‌تو بذا اینجا پاشو برو.

امیرمحمّد: اِ، نه نه.

معلّم: مدرسه جای خیال‌بافی نیست.

امیرمحّمد: آخه ما دو تا از عموهامون باهم قهر شدیدن. یعنی خیلی از فامیلای بابامون باهم قهر شدیدن. خیلی شدید، بعد این دوتا عموهامون قراره امروز بیان خونه‌مون واسه آشتی. بی‌خبر از هم. به‌قول بابام یهویی.

معلّم: یهویی؟

امیرمحمّد: آره. ولی نه، نمی‌شه، یهویی نمی‌شه، نه؟

معلّم: بعضی‌وقتا می‌شه، بعضی‌وقتام نمی‌شه. ورقه‌تو بذار اینجا برو، بزن به‌چاک.

{امیر ورقه‌ را روی میز معلّم می‌گذارد، وسایلش را جمع می‌کند و می‌رود}

معلّم: خوش‌اومدی.

امیرمحمّد: ممّد، خدافظ.

vlcsnap-2014-07-11-09h11m15s135 vlcsnap-2014-07-11-09h10m57s208

امیرمحمّد و خدا

امیرمحمّد گلکار: خدایا شما اینقدر مهربونین که آتیشو قبل از رسیدن من که یه آدم سرماخورده هستم اینجا گذاشتین که بدتر نشم. دمتون گرم، دمتون گرم. وبذارین ازتون بخوام …

خدایا کلّن بگم یک کلوم، من یه نفهمم. خدایا من کلّن حالیم نیست. خدایا همه‌ی شواهد نشون می‌ده که من آدم عقل‌مندی نیستم. خدایا به قرآن همشم اینجوری نبوده که کلّن اصن نخوام آدم باشم. نه.

خدایا این آخریا من خیلی این و اونو اذیت کردم. از رو نفهمی. خدایا من خودم‌م از دست خودم عصبانیم. خودمم از دست خودم عصبانیم.

خلاصه خدیا یه کاری کنین که من معنی کارامو قبل از اینکه انجامشون بدم بفهمم. اون مغز و مخ ریشه‌های بدبختیا و بیچارگیامو بفهمم.

بالأخره خدایا، ما هم بنده‌تیم. دوس داریم بفهمیم.

 

عکس‌هایی از پشت‌صحنه چند فیلم ایرانی – بخش اوّل

تصاویر زیادی از پشت صحنه فیلم‌های مطرح دنیا در وب وجود دارد. فکر می‌کردم در زمینه‌ی فیلم‌های ایرانی (اگر نخواهیم زحمت اسکن‌کردن از روی کتاب‌های سینمایی را به جان بخریم) جست‌وجو نتیجه‌ی چندان دلچسبی ندهد. ولی خوب با کمی وقت گذاشتن توانستم عکس‌های خوبی از پشت صحنه‌ی فیلم های ایرانی پیدا کنم. بی‌مقدّمه چندتا از آن‌ها را با هم ببینیم:

بهرام رادان و میترا حجار پشت‌صحنه فیلم آتش‌بس ۲

بهرام رادان، رایان جواهریان و میترا حجار پشت‌صحنه فیلم آتش‌بس ۲

ایرج قادری و بهروز وثوقی پشت‌صحنه‌ی فیلم بُت

ایرج قادری و بهروز وثوقی پشت‌صحنه‌ی فیلم بُت

حامد کمیلی و غلامرضا آزادی (پشت دوربین) پشت‌صحنه‌ی فیلم پرستوهای عاشق

حامد کمیلی و غلامرضا آزادی (پشت دوربین) پشت‌صحنه‌ی فیلم پرستوهای عاشق

اصغر فرهادی و طاهر رحیم پشت‌صحنه‌ی فیلم گذشته

اصغر فرهادی و طاهر رحیم پشت‌صحنه‌ی فیلم گذشته

رضا درمیشیان، تورج اصلانی و باران کوثری پشت‌صحنه‌ی فیلم بغض

رضا درمیشیان، تورج اصلانی و باران کوثری پشت‌صحنه‌ی فیلم بغض

داریوش مهرجویی (وسط)، پشت‌صحنه‌ی فیلم گاو

داریوش مهرجویی (وسط)، پشت‌صحنه‌ی فیلم گاو

رامبد جوان، ستاره پسیانی، حدیث میرامینی، مهرناز بیات و پگاه آهنگرانی پشت‌صحنه‌ی ورود آقایان ممنوع

رامبد جوان، ستاره پسیانی، حدیث میرامینی، مهرناز بیات و پگاه آهنگرانی پشت‌صحنه‌ی ورود آقایان ممنوع

نازنین بیاتی و صابر ابر پشت صحنه‌ی ارسال یک آگهی تسلیت برای روزنامه

نازنین بیاتی و صابر ابر پشت صحنه‌ی ارسال یک آگهی تسلیت برای روزنامه

الناز شاکردوست پشت‌صحنه‌ی فیلم تابو

الناز شاکردوست پشت‌صحنه‌ی فیلم تابو

محمدعلی فردین پشت‌صحنه‌ی فیلم انسان‌ها

محمدعلی فردین پشت‌صحنه‌ی فیلم انسان‌ها

داریوش مهرجویی و بهرام رادان، پشت‌صحنه‌ی سنتوری

داریوش مهرجویی و بهرام رادان، پشت‌صحنه‌ی سنتوری

هانیه توسّلی، بهروز شعیبی، رضا عطّآران پشت‌صحنه‌ی فیلم دهلیز

هانیه توسّلی، بهروز شعیبی، رضا عطّآران پشت‌صحنه‌ی فیلم دهلیز

ابراهیم حاتمی‌کیا، پرویز پرستویی و حبیب رضایی پشت‌صحنه آژانس شیشه‌ای

ابراهیم حاتمی‌کیا، پرویز پرستویی و حبیب رضایی پشت‌صحنه آژانس شیشه‌ای

الناز شاکردوست، پشت‌صحنه‌ی فیلم رئال‌-انیمیشن مبارک

الناز شاکردوست، پشت‌صحنه‌ی فیلم رئال‌-انیمیشن مبارک

علی حاتمی، پشت‌صحنه‌ی سریال سلطان صاحبقران

علی حاتمی، پشت‌صحنه‌ی سریال سلطان صاحبقران

اصغر فرهادی و گلشیفته فراهانی، پشت‌صحنه‌ درباره الی

اصغر فرهادی و گلشیفته فراهانی، پشت‌صحنه‌ درباره الی

مسعود کیمیایی، پشت‌صحنه یکی از فیلم‌هایش

مسعود کیمیایی، پشت‌صحنه یکی از فیلم‌هایش

ترانه علی‌دوستی و حامد بهداد، پشت‌صحنه زندگی با چشمان بسته

ترانه علی‌دوستی و حامد بهداد، پشت‌صحنه زندگی با چشمان بسته

 

چه سایت‌های معتبری خبر دزدی ایرانی از سریال «خانواده‌ی امروزی» را کارکرده‌اند

رسانه‌های ایرانی و سینمای ایران معمولن اگر هم که اقتباسی از یک کار خارجی انجام بدهند، آن را در تیتراژ کارشان ذکر نمی‌کنند. نمونه‌هایش فراوان است، از کافه ستاره (۱۳۸۳ – سامان مقدم) کمی آبرومدتر بگیرید تا فیلم وقیحی مثل دوخواهر (۱۳۸۷ – محمد بانکی). یکی از معدود فیلم‌هایی که به یاد می‌آورم که اقتباس از یک فیلم دیگر (و نه کتاب یا داستان، چون در زمینه‌ی اقتباس از کتاب‌ها سینمای ایران کمی جانب انصاف را رعایت می‌کند) را در تیتراژش ذکر کرده بود فیلم شوخی (۱۳۷۸) همایون اسعدیان بود که اقتباسی بود از فیلم قهرمان ِ استیون فریرز. تازه در آنجا هم نام کارگردان به اشتباه ذکر شده بود. یعنی نام استیون فریرز به اشتباه استیون فریزر ذکر شده است. هنوز هم در وبگاه سینمایی سوره می‌توانید این نام اشتباه را (که از تیتراژ آغازین فیلم فهرست‌برداری شده ببینید: +)

ولی وقتی وقاحت به حدّ نهایتش برسد، دیگر نمی‌توان نام کپی‌برداری به یک پدیده داد و باید آن را دزدی نامید. این روزها خبر دزدی عوامل سریال ایرانی هفت‌سنگ (۱۳۹۳ – علی‌رضا بذرافشان) که به مناسبت ماه رمضان! از شبکه‌ی سه پخش می‌شود همه جا پیچیده. آنها سریال ِ آمریکایی ِ «خانواده امروزی» (کریستوفر لوید و استیون لویتان – ۲۰۰۹ تا کنون) را به صورت کُمپِلت (در این بافت، کُمپلت معنی را بهتر از کامل می‌رساند) دزدیده‌اند و فقط بازیگرها و گاهی روابط شخصیت‌ها باهم عوض شده‌اند. یعنی حتّا دیالوگ‌ها و میزانسن‌ها هم موبه‌مو کپی شده‌اند.

خبرگزاری‌های داخلی اگر هم این خبر را کار کرده‌اند کار چندان خطیری انجام نداده‌اند، چه اگر حرف آن‌ها در این زمینه بردی داشت باید پخش این سریال متوقف می‌شد. ولی این‌ خبر خوشبختانه از سوی ِ رسانه‌های خارجی نیز بازتاب پیدا کرد. در زیر فهرستی از سایت‌هایی که خبر دزدی ذکرشده را کارکرده‌اند آورده می‌شود: ورایتی، تلگراف، اسلیت، تایم، هرالد، میرِر و هافینگتون‌پست

اصولن مشخص نیست دنیای ذهنی کارگردان و نویسنده‌ این مجموعه از پیاده کردن سریالی که چند فصل ادامه داشته و هنوز هم دارد در قالب یک اثر سی قسمتی چه بوده است؟

تازه از شروع پخش این سریال چند روزی بیشتر نگذشته است و در همین مدت کوتاه توجَه رسانه‌های انگلیسی‌زبان به این مسئله جلب شده است. نویسندگان ایرانی که نمی‌توانند به درک درستی از روابط شخصیت‌ها وروایت‌های تودرتوی مشابه‌های خارجی برسند دست به دزدی کامل آنها می‌زنند و سعی می‌کنند با به تن‌کردن جامه‌ای ایرانی آن را به خورد مردم بدهند. در حالیکه غافل از این هستند که عصر دیجیتال، مو را از ماست‌شان می‌کشد. امّا اینکه آیا از انجام این گونه کارهای ناپسند دست‌برمی‌دارند یا نه، زمان مشخص خواهد کرد.